نوشته شده توسط : یکتاو علی

سلام

خوبین ببخشید یه چند روزی نبودم آپ کنم کلی خوش گذشت گفتیم وخندیدیم

البته آخراش, روزای اول محرم که عزاداری واسه امام حسین بود کلی گریه کردیمهرکی به زور خودش گریه میکرد

حلا واسم دعا کنید

يه مشكلي پيش اومده كه فقط به دست خداست

حلا بريم سر خاطره

يه روز از خواب بيدار شدم دقيقا روز تولدم بود خوشحال بودم دلم ميخواست يه جشن بگيرم منم بشم ملكه ي جشنQueen 

بعد بزنيم وبرقصيم

اما نشد

گفتن تو پارك جشنه گفتيم واسه تفريح بريم من هم دست مامان رو گرفتم و رفتم

وقتي رسيديم داشتن سخنراني ميكردن

منم كه دوستم رو ديدم رفتم كنارش نشستمGemini

همون جا بود كه علي منو ديد وعاشقم شد

اون روز تموم شد اوايل عيد تصميم گرفتم جشن بگيرم (تولد) خانوادگي جمع شديم عجب جشني بود

****Photographerچه عكسايي شد

 عكسام همه سوخت





:: بازدید از این مطلب : 485
|
امتیاز مطلب : 98
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 6 دی 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: